کسی که سحرگاهان گلهای باغچه با نوازش او باز می شد،
کسی که شامگاهان با طنین خنده هایش ستاره ها چشمک می زدند ،
مهتاب تازه می شد و خورشید بهانه ای برای طلوع دوباره پیدا می کرد ،
چیزی از من نماند و تمام لبخندهایم با آخرین باد حزن انگیزی که در میان
خاطره هایمان وزید کوچ کردند،
کاش می دانستی ...
تو دلیل بودنم بودی ،
بهانه ی زیستنم ...
و بعد از کوچ دستانت چه می خواستی از من بماند ؟
از کسی که تمام زندگی اش شده خاطرات ...
روزش یاد تو و شبش غصه ی نبودنت ...
می دانی ...
تازگی نوروزم تو بودی ...
و زیبائی بهارم تو ...
با تو بود که باران در روز نخستین بهار تازه ام کرد ،
جوانه زدم و از تو شکفتم .
کاش از دستم بر می آمد که شتابان به سوی تو آیم و همه چیز را برایت
بگویم ...
کاش دیوار فاصله ای که میانمان کشیده شده فرو میریخت ...
و تو برایم می گفتی تمام ناگفته ها را ...
گفته هائی که احساس می کنم هرگز نخواهم شنید
8886 بازدید
7 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
27 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian